یکتایکتا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

دخترم تک ستاره زندگیم

خاطراتي از نفس مامان

1390/11/3 13:02
نویسنده : مامان معصومه
986 بازدید
اشتراک گذاری

روز چهارشنبه(90/10/28)وقتي من و يكتا پيش هم نشسته بوديم يكتا با موبايل تو صورتم زد (البته اون كه نميدونست كار بديه،فكر ميكرده يه نوع بازيه) يكتا از حالتم فهميد كه به خاطر كارش عصباني شدم.با زبون شيرين خودش گفت مامان بعد دستاشو باز كرد و اومد تو بغلم.بهش گفتم يه بوس بده اونم سريع اومد صورتم رو ماچ كرد.در يه لحظه اصلا درد زدنش يادم رفت و با همه عشقي كه نسبت بهش داشتم تو بغلم گرفتمش و قربون صدقش رفتم.

شب موقعي كه اذان مغربو ميگفتن پيشاني يكتا رو بوسيدم و در همان لحظه از خدا خواستم كه يكتا رو عاقبت به خير كنه.

من ويكتا پيش هم نشسته بوديم.بعد به عنوان يه نوع بازي به يكتا ميگفتم پات كجاس و نشونم ميداد،منم ميبوسيدمش همينطور ادامه داديم كه كم كم دست و پاشو بشناسه.از اون روز به بعد هر موقع به يكتا خانم ميگي بيا بوست كنم پاهاشو يكي يكي مياره يعني پاهامو ببوس.(توقع بچه هاي الانو ديدي تورو خدا)قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)